جوجه های مامانی (آذر 92)
امروز یه کم تمرکز کردم تا از دخترم بگم ... از دخترم که باندازه تمام دنیا دوستش دارم می خواهم از کارهاش بگم ...کارهای خوب و بدش... از اینکه خدا رو شکر الان دیگه مامانی شده ، دیگه دنبال باباش گریه نمی کنه ، اگه باباش یا من بخواهیم بریم بیرون دنبال سرمون نمیاد ، نمی دونم شاید بزرگتر و عاقل تر شده از اینکه همش در حال کت و فت کردنه ...از در کابینتهای من تا جایی که دستش نمی رسه و صندلی آشپزخونه رو میذاره زیر پاهاش ..... از اینکه هر روز میره سراغ کشوی ملاقه و کفگیر هام و اونها رو میاره و میگه می خواهم غذا درست کنم ... از اینکه اسباب بازی های دوست داشتنی و مورد علاقه اش رو میاره و میده به پویا و میگه اینها رو من برا ...
نویسنده :
عاطفه
11:44